نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - جانباز عزت قیصری
در گفتگو با نوید شاهد بیان شد
«با همان چادر و لباس خونی پیاده به طرف مخابرات که تا بیمارستان فاصله زیادی داشت راه می‌افتادم. برایم مهم نبود که کفش، مقنعه و لباس‌هایم خونی است یا نه! این شهر بانه خلوت، ترسناک و خالی از مردم بود آدم ناخواسته دچار ترس می‌شد. از آدمیزاد ظاهراً خبری نبود. مخصوصاً زن و بچه‌ها را نمی‌دیدی. گویی زن و بچه‌ای در آن زاده نشده بود. غیر از گربه‌های فربه و سگ‌هایی که در کوچه‌ها و محله‌ها پرسه می‌زدند، موجود زنده دیگری به چشم نمی‌خورد فقط صدای انفجار به گوش می‌رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» در پرستاری از مجروحان است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۵۸۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۶

جانباز امدادگر «عزت قیصری»:
«به‌زحمت کلاه را از سرش جدا کردم، بخاری از داخل کلاه کاسکت به صورتم خورد، مقداری از مغز و موی سرش داخل کلاه ریخته بود، مو و مغزش با هم قاطی شده بود. خون به سر و صورت و لباس‌هایم پاشید، خواستم تکه ترکش را در بیاورم، اما داخل مغزش رفته بود و درنیامد. گفتم بنده خدا چرا زودتر نگفتید که سرت ترکش خورده؟ گفت وقتی مجروحان تکه و پاره را می‌دیدم، فکر کردم اول به آن‌ها برسند بهتر است، من طاقت می‌آورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

جانباز «عزت قیصری»:
«در شبانه‌روز چند بار به سردخانه سر می‌زدم. کشوی یخچال را بیرون می‌کشیدم دست شهیدی که از مچ قطع شده بود، داخل کشو جا مانده بود. با دیدن این صحنه‌های تلخ طاقتم طاق شد که چه کنم سرد بود. سرمای سردخانه را به خود گرفته بود دست را برداشتم و گفتم به قربان بازو‌های قطع شده‌ات عباس جان! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۸۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵